پیشنهاداتی برای «خواندن سوره»

پس از این­‌که کلیپی از شگفتی‌های بدن انسان دیدند، سوره را هم‌خوانی ‌کنند. تخته را به دو قسمت تقسیم می‌کنیم. در حالی‌که صوت سوره پخش می‌شود دو نفر دو نفر مشغول نوشتن انواع کارهای خوبی می‌شوند که می‌توان با قدرت تکلم انجام داد. این کار را می‌­توان برای بقیه عضوهای بدن نیز انجام داد. به […]

داستان «خاطره شیرین»

به نام خدا فیش‌های جمع‌آوری کمک‌­های خیریه را باید تا دو سه روز دیگر به مدرسه تحویل می‌دادیم، اما هنوز کامل پُرشان نکرده بودیم‌. تلفن را برداشتم و به علی زنگ زدم. گفتم: «علی، هنوز خیلی از فیش‌هایمان مانده، برنامه‌­ات چیست؟» علی گفت: «موافقی از مسجدی‌­ها شروع ­کنیم؟» گفتم: «باشد. ببینیم چه می‌­شود.» شب رفتم […]

داستان «درخت زردآلوی مهربان»

به نام خدا ایام تعطیلات عید است. توی ایوان نشسته‌ام و دارم خاطرات سفرم به روستا را می‌نویسم. حاجی‌بابا؛ پدربزرگم در حیاط مشغول باغبانی هستند. مهدیار هم کنار حاجی‌­بابا ایستاده و پشت سر هم از او سوأل می‌پرسد. مادربزرگ صدایم‌ می‌زنند و سینی چای را می‌دهند دستم و می‌گویند: «محیا جان، دخترم، این را ببر […]

داستان «هدیه تولد»

به نام خدا روز تولد آرمان، میهمانان یکی یکی وارد خانه شدند و هرکدام هدیه‌ای برایش آوردند. هدیه عمو حمید بزرگ‌تر از بقیه بود. آرمان بی‌صبرانه منتظر بود هدیه‌های تولدش را باز کند. مامان کیک را روی میز گذاشت و شمع را روشن کرد. بچه‌ها با هم شعر «تولدت مبارک» را خواندند. آرمان چشم به […]

داستان «استخوان‌های شگفت‌انگیز»

به نام خدا سحر روی صندلی کنار آبخوری نشسته بود. زهرا با دو تا بستنی آمد و گفت: «کمی جا بده تا من هم بنشینم.» سحر کمی جمع و جور شد و به زهرا جا داد. زهرا یکی از بستنی‌ها را سمت سحر گرفت و گفت: «بیا برای تو گرفتم.» سحر در حالی‌که بغض کرده […]

شعر «ربّنا»

به نام خدا بیل برمی­‌دارم و با دست‌­هام            می‌­شکافم خاک‌­های سخت را می­‌نشانم در میان باغچه                یک نهال کوچک خوشبخت را باغچه یک گوشه از این کوچه است   کوچه‌­ای لبریز از لطف و صفا خانه­‌هایش هر سحر پر می­‌شود        از صدای آشنای ربّنا بعدها وقتی نهالم شد درخت،            کودکان تابی […]

شعر «نقشه آدم»

به نام خدا دیده­‌ام چشم آهو چه زیباست­،            دیده­‌ام دست و پایش چگونه‌­ستمی‌­دود فرز و چابک به هر سو             مثل من در دویدن نمونه‌­ست من عقابی قوی‌­پنجه دیدم                  جای دستش دو تا بال و پر بودمثل من […]

شعر «مفصل‌های شگفت‌انگیز»

به نام خدا سیصد و شصت مفصل عالی                سیصد و شصت تا شگفتانه!خلق کرده خدا مرا جالب                       او به من داده: دست، پا، شانه… مفصل شانه مثل یک کاسه­‌ست            گوی بازو میان آن […]

شعر «عطر زندگی»

به نام خدا در حیاط خانه گاهی با دو پای چابک خودمی‌­دوم شاد و رها من  گاه خوشحال از مغازه می‌­برم با هر دو دستم هر خرید خانه را من  ذرّه­بین چشم­‌هایم با نگاه تازه­ی خودخوب می‌­بیند جهان را چون نگاهم دوربین است عکس می‌­گیرد همیشه از زمین و آسمان‌­ها گوش­‌های من چه عالی لحظه لحظه می‌­رساندهر صدای دلنشین را باز هم […]

شعار

1. بذر خوبی من که برای خدا این همه ارزش دارم چرا تو باغ قلبم بذر خوبی نکارم؟ 2. آب حیات ارزش ذاتی دارم چه خوب صفاتی دارم با سوره‌ی انفطار آب حیاتی دارم 3. بیست عیار هزار هزاره نمره‌ی تلاشم می‌خوام که بیست عیار بشم، طلا شم 4. بهترین صفت­‌ها سعی و تلاش و […]