قرائت سوره

خودمان سوره را برای بچه‌ها بخوانیم، یا از دانش‌آموزی که سوره را حفظ است بخواهیم که بخواند، یا ما بخوانیم و بچه‌ها تکرار کنند. یکی از بهترین روش‌ها نیز هم‌خوانی سوره توسط دانش‌آموزان است. آنها می‌توانند هم‌زمان با هم‌خوانی یا شکل‌های دیگر خواندن سوره، فعالیت‌هایی متناسب با مفهوم سوره انجام دهند؛ یا هنگام انجام فعالیت‌های […]

معما

یکی از فعالیت‌های خوبی که هم برای بچه‌ها جذابیت دارد و هم سبب افزایش پویایی و نشاط کلاس می‌شود، طرح معماست. می‌توانیم سخن خود را با یک معما شروع کنیم تا از ابتدای تدریس، بچه‌ها را با خود همراه کرده باشیم. حتی استفاده از تنها یک معما در یک جلسه هم بسیار خوب و مفید […]

فعالیت کدام حیوان؟ کدام خوراکی؟

از قبل خواص مختلف حیوانات یا خوراکی‌های مختلف را جستجو و یادداشت می‌کنیم. سر کلاس به حالتی معماگونه، خواص یک حیوان یا یک خوراکی را برمی‌شماریم و سپس از بچه‌ها می‌خواهیم حدس بزنند این کدام حیوان یا کدام خوراکی است. خوب است مقداری از همان خوراکی‌ها را به کلاس ببریم و بین بچه‌ها پخش کنیم. […]

خدای ما

به نام خدا   یه پروانه روی گلی می شینه چشم های من پروانه رو می بینه می پرسه از اون یه سوال ساده: «اون کیه که به گل قشنگی داده؟ به بال تو خال های رنگی داده؟» من می دونم، پروانه هم می دونه خدای ما، خدای مهربونه   شاعر: اسدالله شعبانی

چه رنگی!

به نام خدا   سیب، سیب، چه رنگی! چه میوه  ی قشنگی! رو سیب سرخ نوشته که میوه ی بهشته چشمامو که می بندم بوش می کنم می خندم چه رنگ و رویی داره! چه شکل و بویی داره! سرخه و سبز و زرده کی سیب ها رو خوشگل و خوشبو کرده؟ خدا، خدای خوب […]

خارخاری

به نام خدا یکی بود یکی نبود. در جنگلی سر سبز خارپشتی با پدر و مادرش لای بوته‌ها زندگی می کرد. خارپشت که اسمش خارخاری بود دوستان زیادی داشت. خرگوش گوش دراز، سنجاب قهوه ای،‌ لاکی لاک پشته‌، و کلاغ دم سیاه. خارخاری هر روز صبح بعد خوردن صبحانه به دیدن دوستانش می رفت تا […]

خدای بی همتا

به نام خدا گنجکشای آسمون گلای توی گلدون درختای باغچه‌مون حتی ماه مهربون از ته دل می‌دونن با شوق و شور می‌خونن: خدای ما بی‌همتاس یعنی یکیه، تنهاس… از همه بی‌نیازه بزرگ و چاره‌سازه ای خدای توانا تو آفریدی ما را ما بنده تو هستیم ما تو رو می‌پرستیم…

داستان کتاب طبیعت

علی و زهرا همراه پدر و مادر برای سفر به شمال کشور رفته بودند. جایی که آنها برای ماندن اجاره کرده بودند، نزدیک جنگل بود. وقتی به آنجا رسیدند، علی کمی ناراحت شد که چرا نزدیک دریا نیستند؛ اما زهرا از دیدن جنگل بزرگ نزدیک خانه خیلی خوشحال شد. پدر گفت: «علی جان کنار دریا […]

داستان گردش خانوادگی

آخر هفته قرار بود سعید و سارا همراه با پدر و مادرشان برای گردش به جنگل بروند. پدر گفته بود که این سفر یک روزه از همه سفرهایی که رفته بودند، متفاوت‌تر است. سعید و سارا منتظر بودند که زود آخر هفته بشود. بالاخره پنج‌شنبه صبح همه اعضای خانواده وسایل خود را جمع کردند و […]

داستان عمه قزی و فلفلی

به نام خدا فلفلی: سلام عمه قزی  این گل را برای شما چیده‌ام. عمه قزی: از اینکه به یادم بودی ممنونم. اما بگو ببینم این گل را از کجا چیدی؟ فلفلی: از پارک! عمه: ای دادِ بیداد! چرا این کار را کردی؟ گل و گیاه برای زیبایی و پاکیزگی محیط زندگی ماست و نباید آنها […]