شعر «علامت بزرگ»
به نام خدا خوب دقّت کن عزیزم این جهان پر رمز و راز است روی سقف خانه شاید عنکبوتی بندباز است دیدهای توی طبیعت دسته جمعی یا که تک تک […]
شعر «خالق فیل بزرگ»
[…]
شعر «پیروزی با خدا»
به نام خدا قصّهاش را شنیدهای حتما حرف ما، حرف سوره فیل است داستانِ حفاظت از کعبه قصه لشکر ابابیل است در زمانهای دور مردی بود نام او «ابرهه»، دلش تاریک […]
داستان «از همه قویتر»
[…]
داستان «باد مهربان»
[…]
داستان «پیچپیچیها»
به نام خدا بچهها انگشتشان را توی رنگ زدند و روی کاغذ گذاشتند. با مدادرنگی چشم و دهان و دست و پا کشیدند. زنگ تفریح خورد. معلم گفت: «زنگ بعدی نقاشیها را کامل کنید.» بچهها دویدند توی حیاط مدرسه. آدم کوچولوی نقاشی نگاهی کرد به اطراف. توی نقاشی فقط درخت، گل و خانه بود. کوچولو […]
داستان «کارهای مهمتر»
به نام خدا عصر یک روز سرد پاییزی، زهرا مثل روزهای دیگر از مدرسه به خانه برگشت. پدر هنوز سرکار بود. مادر به رسم همیشگی با عصرانهای گرم به استقبال زهرا آمد. ساعتی از به خانه رسیدن زهرا میگذشت و او که تکالیف فردایش را انجام نداده بود تصمیم گرفت به اتاقش برود و به […]
داستان «بعداً بعداً یعنی هیچوقت!»
به نام خدا جویا نفس زنان از راه رسید. به مامان که داشت ناهار را آماده می کرد، سلام کرد و گفت: «آب!» مامان گفت: «سلام! چرا این قدر دویدی؟» و توی لیوان برایش آب ریخت. جویا گفت: «با پارسا و امیر مسابقه گذاشتم!» و لیوان آب را سر کشید. مامان خندید و گفت: «حواست […]
شعر «برنامه من»
به نام خدا برنامهای خوب هر روز دارم هم اهل بازی هم اهل کارم حمام کردن مسواک دندان هم شستن دست هم ظرف و لیوان کمک به مامان کمک […]
شعر «راهِ بندگی»
[…]