داستان گردش قورباغه ای ما
به نام خدا من و خانوادهام رفته بودیم گردش. سارا داشت با علفها بازی میکرد. تا قورباغه را جلوی صورتش گرفتم، شروع کرد به جیغ کشیدن و دوید آن طرف. مادرم، سرشان را از توی سبد وسایل بیرون آوردند و اخم کردند. گفتم: «من که کاری نکردم. آقا معلم گفته.» مادر همانطور که چپ چپ […]
بازی حذف اعضا
در این پایه بازیهای مربوط به حذف اعضای بدن که در پایههای قبل آمد، همچنان جذابیت دارد و خوب است هیجان و نشاط کلاس را با این دست بازیها افزایش دهیم؛ البته مفهوم بازیهای پایههای گذشته، متناسب با مفهوم این پایه نیست اما میتوانیم از آنها برای مرور مفاهیم قبلی سوره توحید استفاده کنیم. بهتر […]
معما
یکی از فعالیتهای خوبی که هم برای بچهها جذابیت دارد و هم سبب افزایش پویایی و نشاط کلاس میشود، طرح معماست. میتوانیم سخن خود را با یک معما شروع کنیم تا از ابتدای تدریس، بچهها را با خود همراه کرده باشیم. حتی استفاده از تنها یک معما در یک جلسه هم بسیار خوب و مفید […]
داستان درانتظار آفتاب
به نام خدا در یک فصل زیبای پاییزی قطرهای به وجود آمد. او وقتی که چشمانش را باز کرد دید روی برگ نارنجی یک درخت خیلی بلند نشسته است. برگ نارنجی به قطره سلام کرد و گفت: «خوش آمدی.» قطره پاسخ داد: «سلام اینجا کجاست؟ من کی هستم؟» برگ نارنجی پاسخ داد: «تو یک قطره […]
کاردستی چرخه
یکی از فعالیتهای خوبی که در این پایه میتوانیم انجام دهیم و از طریق آن بچهها را با مفهوم چرخه آشنا کنیم، درست کردن کاردستی چرخه تنها به وسیله یک کاغذ و چند مدادرنگی است. کاغذی مربع شکل را از چهارگوشه به داخل تا میکنیم. اکنون روی کاغذ، چهار مثلث داریم. میخواهیم روی این چهار […]
شعر کرم ابریشم
شعر «کرم ابریشم» درمورد یکی از چرخههای موجود در طبیعت سروده شده است. میتوانیم پس از خواندن آن، از بچهها بپرسیم این شعر راجع به کدامیک از چرخههای موجود در طبیعت بوده و سپس راجع به آن کمی گفتگو نماییم. یک روز شادمانه در یک بهار زیبا همراه عشق و امید من آمدم به دنیا […]
شعر آرزوی دانه
معما
یکی از فعالیتهای خوبی که هم برای بچهها جذابیت دارد و هم سبب افزایش پویایی و نشاط کلاس میشود، طرح معماست. میتوانیم سخن خود را با یک معما شروع کنیم تا از ابتدای تدریس، بچهها را با خود همراه کرده باشیم. حتی استفاده از تنها یک معما در یک جلسه هم بسیار خوب و مفید […]
شعر مورچه زرنگ
دانههای چاق را میبرد به لانهاش پر شد از برنج و جو هر کجای خانهاش میکند دو نیم او دانههای سفت را آفرین به خالقش آفرین به مورها گاه روی آبها یا میان یک شکاف یک گروه میشوند، یک پل بزرگ و صاف داستان مورچه قصهای قشنگ بود گرچه کوچک و ظریف […]
داستان رنگ و درخت
آن روز پدربزرگ در خانه ما میهمان بود؛ لبخند میزد و مثل همیشه خوشحال و خندان بود. پدربزرگ وقتی میخندید صورتش خیلی بامزه میشد و انگار دنیا میخندید. آن روز کنارم روی زمین نشست و گفت: «رضاجان چه کار میکنی؟» به پدربزرگ نگاه کردم و گفتم: «همه مشقهایم را نوشتهام. حالا میخواهم یک نقاشی قشنگ […]