به نام خدا
حضرت محمد صلّیاللهعلیهوآله چند عمو داشتند. نام یکی از عموهای پیامبر، ابوطالب و دیگری ابولهب بود. این دو مرد، هر دو عموی پیامبر بودند اما از زمین تا آسمان با هم فرق میکردند. یکی همیشه مراقب حضرت محمد بود و او را بسیار دوست داشت و دیگری هیچ علاقهای به او نداشت و دائم او را اذیت میکرد.
ابولهب همان عمویی بود که حضرت محمد را اذیت میکرد. در زمانی که لازم بود به محمد کمک کند و یاری برساند، نه تنها پناه برادرزادهاش نبود، بلکه مثل یک دشمن خونی آزارش میداد و دست به هر کاری میزد تا او از چشم مردم بیفتد. مثلا مسخرهاش میکرد و ویژگیهای نادرستی مثل جادوگری به او نسبت میداد. همسری هم داشت بدتر از خودش؛ که در دشمنی با محمد همراه شوهرش بود و شعله این دشمنی را بیشتر و بیشتر میکرد. زبان تلخی هم داشت. با همین زبان تلخ شعرهایی میسرود و در آنها حضرت محمد را با نامهایی زشت توصیف میکرد.
اما ابوطالب همان عمویی بود که حضرت محمد را خیلی دوست داشت. او مردی شجاع، عاقل، قوی، محکم و بین مردم محترم و شناخته شده بود. حضرت محمد را او بزرگ کرده بود، همیشه هوایش را داشت و از او در مقابل دشمنان حمایت میکرد. یک روز که چند ساعت از او بیخبر مانده بود، ترسید که نکند دشمنان بلایی سرش آورده باشند؛ همه جا را گشت و بلاخره محمد را پیدا کرد. خیال ابوطالب راحت شد اما رو به دشمنان محمد کرد و گفت: «خطر از بیخ گوشتان گذشت؛ چون اگر بلایی بر سر محمد آورده بودید، کسانی را مأمور میکردم تا با یک اشاره من شما را بکشند.» او آنقدر این حرف را محکم گفت که کسی در تصمیم قاطعانهاش تردید نکند. مشرکان هم واقعا ترسیدند و فهمیدند بیشتر باید مراقب برخوردهایشان با حضرت محمد باشند.
جناب ابوطالب پدر حضرت علی علیهالسلام بود و حضرت علی مانند پدرش همیشه در کنار حضرت محمد و یاور ایشان بود. وقتی حضرت محمد پیامبر شد، در یک میهمانی عمویش ابولهب را به همراه همه فامیل دعوت کرد و از جمع پرسید: «چه کسی پیامبری مرا قبول دارد و میخواهد جانشین من بشود؟» همه سکوت کردند. با اینکه محمد فامیل آنها بود هیچکس حاضر نشد جوابش را بدهد؛ تنها یک نفر دستش را بالا برد و همراهیش را با رسول خدا اعلام کرد؛ آن شخص پسر عموی نوجوانش، علی بود. ابوطالب خوشحال شد که پسرش نیز مثل خودش محمد را دوست دارد و او را تنها نمیگذارد. بعدها هم علی علیهالسلام، امیرالمومنین، جانشین پیامبر و امام اول مسلمانان شد.
در آن سالها ابولهب و همسرش آنقدر به دشمنی خود با حضرت محمد ادامه دادند که سورهای به نام مسد دربارهشان نازل شد. سورهای که در آن سرنوشت این زوج شوم و ترسناک توصیف شده بود؛ در واقع ابولهب به خاطر دشمنی با رسول خدا، دشمن خدا هم شده بود و خداوند در سوره مسد به طور جدی اعلام کرد که ابولهب و همسرش دشمنش هستند.
این ماجرای کوتاه، بخشی از سرگذشت دو عموی پیامبر بود؛ یک نفر مانند جناب ابوطالب که همیشه پیامبر را یاری میکرد، دوستش داشت، در نهایت عاقبت به خیر شد و به خاطر محبتی که به او داشت از آسیبهای دوری از پیامبر در امان ماند؛ یک نفر هم مانند ابولهب که با وجود نسبت فامیلی نزدیک، با رفتارهای اشتباهش، خود را از ایشان دور و دورتر کرد تا جایی که خدا با او دشمن شد؛ با اینکه او هم اختیار داشت و میتوانست مانند برادرش ابوطالب انسان درستکاری باشد و به خاطر همراهی با حضرت محمد مورد لطف و مهربانی خداوند قرار بگیرد، زندگی خوبی داشته باشد و عاقبت به خیر بشود.
نویسنده: مریم خدادادی