داستان سوره مبارکه حمد

بسم الله الرحمن الرحیم

بابای احمد چند روزی است که برای او یک چتر رنگارنگ با مقواهای رنگی درست کرده و به دیوار اتاق زده یک چتر سوره بزرگ که هر هفته یک سوره رویش می‌نویسند و می‌روند زیر چتر آن سوره. زیر چتر سوره رفتن یعنی هر کاری می‌کنند حواسشان هست که اگر کارشان شبیه پیام آن سوره بود یک بار آن سوره را بخوانند. هفته اول نوبت سوره حمد بود. بابا و مامان و احمد کلمات سوره حمد را نوشتند و آن هفته رفتند زیر چتر سوره. احمد باید آن هفته زیبایی می‌دید.

یک روز مامان به احمد گفت:«اگر دیگر ناخن‌هایت را نجوی من برایت یک جایزه می‌خرم. آخه احمد جان ناخن جویدن کار خوبی نیست. پیامبر دوست ندارد. گفته هرکس ناخنش را بجود فراموشی می‌گیرد.» احمد قبول کرد. قبلا هم درباره ناخن جویدن با هم صحبت کرده بودند اما این بار احمد تصمیم جدی گرفت که حواسش را جمع کند و دیگر این کار زشت را تکرار نکند.

بعد از یک هفته که هر روز احمد ناخن‌هایش را به مامان نشان می‌داد، بالاخره مامان فهمید که احمد دیگر آن کار را تکرار نمی‌کند. احمد جایزه‌اش را می‌خواست. آن روز بعدازظهر بعد از اصرارهای احمد، مامان و احمد و علی با هم رفتند بیرون تا از یکی از مغازه‌های محل برایش جایزه بخرند. احمد یک ماشین میکسر خرید که خیلی از آن خوشش آمده بود. مامان به او گفت این جایزه را پیامبر به تو داده چون حرفش را گوش کرده‌ای.

احمد تا شب زیبایی‌های کامیون را یکی‌یکی به مادرش می‌گفت. در راه گفت:«یکی از زیبایی‌های این کامیون این است که پیامبر آن را به من داده. یکی دیگر این است که چهار رنگ دارد. یکی دیگرش این است که ایرانی است چون پیامبر دوست ندارد ما جنس خارجی بخریم.» فردا صبحش گفت:«یکی دیگر از زیبایی‌های ماشینم این است که کسی که آن را گرفته نامش احمد است که هم به پیامبر می‌خورد هم به سوره حمد.» بعد به مادرش گفت:«مامان این ماشین‌ها چهار مدلند که من سه تایش را دارم. می‌شود آن یکی را هم برایم بخری؟»

مامان گفت:«شاید به خاطر یک کار خوب دیگرت پیامبر باز هم جایزه بهت بدهند.»

 

 

 

داستان دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

احمد هفت سال دارد و تقریبا خواندن و نوشتن را یادگرفته. حدود 40 روز است که به خاطر ویروس کرونا مثل بقیه مردم در خانه مانده است. سعی می‌کند خودش را سرگرم کند. برنامه تلویزیون دیدن دارد که ساعتش بیشتر از سابق شده. نرمش می‌کند و فرم‌های تکواندو را هم مرور می‌کند. بازی می‌کند حتی با مادرش یک هفت سنگ دوتایی هم بازی می‌کنند. نماز هم زیاد می‌خواند و تندتند جایزه می‌گیرد. یک روز در میان فارسی و ریاضی هم تمرین دارد. برنامه خوراکی خوردن و کتاب خواندن و کمک کردن به مامان را هم دارد.

مامان یک کار جالبی که کرده همه کارهای احمد را مثل برنامه مدرسه‌اش بالای یک جدول نوشته. بعد هر روز را تاریخ زده و برای هر برنامه‌ای که احمد انجام می‌دهد یک تیک جلوی تاریخ همان روز می‌زند. چند تا نقاشی ساده هم از احمد در حال نماز خواندن و ورزش کردن و نوشتن تکالیف کنار جدول برنامه ریزی کشیده و برنامه را به در اتاق چسبانده.

یک شب که بعد از تلویزیون دیدن رختخواب‌ها را پهن کرده بودند و  احمد می‌خواست برود بخوابد مامان از احمد درباره اتفاقات خوبی که در مدت در خانه ماندنش افتاده سوال کرد.

احمد گفت:«مثلا مریض نشده‌ام. بیرون نرفته‌ام و مراقب بوده‌ام کسی مریض نشود.»

مامان ادامه داد:«کلی نماز خوانده‌ای! کلی مشق نوشته‌ای! کلی ورزش کرده‌ای. قبلا که هر روز ورزش نمی‌کردی! کلی جایزه گرفته‌ای! کاردستی درست کرده‌ای! به من کمک کرده‌ای! روخوانی‌ات خیلی بهتر شده! برای بابا تولد گرفته‌ایم! کلی خوراکی خورده‌ایم! موهای تو و علی را کوتاه کرده‌ایم و کلی سرگرم شده‌ایم!»

احمد با سر تایید می‌کرد و پدر هم چند بار به او آفرین گفت. پدر ادامه داد:«احمد جان می‌بینی در خانه ماندن خیلی هم بد نیست. کلی اتفاقات خوب برایت افتاده. خدا در سوره حمد گفته آدم می‌تواند کاری کند که همیشه به او خوش بگذرد و خوشحال باشد و هر اتفاقی او را خوشحال کند. بعد همه‌اش فکر می‌کند چقدر همه چیز خوب است. چقدر خوب که خانه مانده است و اینهمه کار انجام داده است.»

نویسنده : خانم کندی