به نام خدا
زنگ کلاس زده شد. دانشآموزان با هیجان و شادی وارد کلاس شدند. معلم سر کلاس حاضر شد در حالی که یک جعبه در دست داشت. حواس همه بچهها به جعبه بود. خانم معلم گفت: «بچهها امروز میخواهم درباره یک مسابقه با شما صحبت کنم.» دانشآموزان خیلی خوشحال شدند. یکی از بچهها سوال کرد: «خانم اجازه؟ این جعبه که در دست شماست، مربوط به مسابقه است؟» معلم سری تکان داد. کلاس شلوغ شده بود و همه درباره مسابقه حرف میزدند. معلم گفت: «بچهها اگر ساکت باشید، درباره مسابقه با شما حرف میزنم. تا سه میشمرم؛ هرکس میخواهد درباره مسابقه بداند، همی الان باید ساکت شود؛ یک، دو، سه!» یک دفعه همه ساکت شدند. چون میخواستند بدانند ماجرای مسابقه چیست. معلم ادامه داد: «اسم مسابقه ما جعبه شادی است. هر کدام از شما باید یکی از این جعبهها درست کنید و بعد به سلیقه خودتان آن را تزیین کنید. دو روز وقت دارید تا هر کار خوبی را که انجام دادید، روی یک کاغذ بنویسید و داخل جعبه بیندازید. بعد از دو روز همه باید جعبهها را بیاورید تا برنده را انتخاب کنیم.» یکی از بچهها پرسید: «خانم فرقی ندارد چه کار خوبی باشد؟» معلم گفت: «نه عزیزم! فرقی ندارد. فقط مهم این است که کار خوبی باشد.»
روز مسابقه رسید. همه بچهها با یک جعبه زیبا در دست به کلاس آمدند. خانم معلم گفت: «حالا هرکس کارهای خوبی را که انجام داده، یکی یکی از جعبه بیرون بیاورد و با صدای بلند بخواند.» صدای بچهها بلند شد: سلام کردن، کمک به پدر و مادر، درس خواندن، نماز خواندن، بازی با خواهر کوچکم، تمیز کردن اتاق، قرآن خواندن و… . معلم چشمان خود را ریز و گوشش را تیز کرد و سعی کرد از بین همهمه بچهها، در حالی که همه با هم داشتند از روی کاغذهای خود میخواندند، گوش کند تا متوجه کارهای خوب آنها بشود.
بعد لبخندی زد و همانطور که داشت بین نیمکتها قدم میزد، گفت: «بچهها چقدر کارهای خوبی انجام دادید! آفرین. اگر گفتید چرا اسم این جعبه را جعبه شادی گذاشتیم؟» یکی از بچهها گفت: «چون وقتی کار خوب انجام میدهیم، شاد و بانشاط میشویم.» دیگری گفت: «خانم اجازه؟ وقتی کارهای خوب میکنیم دیگران هم خوشحال میشوند.»
خانم معلم جواب داد: «بله. کاملا درست گفتید. مخصوصا اگر کار خوب را به موقع انجام بدهیم، سوره ناسی هم میشویم. چرا سوره ناس؟» یکی از بچهها از جایش پرید، سریع و محکم دست بالا کرد و با صدای بلند گفت: «خانم چون سوره ناس میگوید نباید کار خوب را عقب بیندازیم. باید به موقع انجام بدهیم.»
بچهها از صدای بلند او و سرعت او در جواب دادن، همه با هم خندیدند. خانم معلم هم که خندهاش گرفته بود، گفت: «دقیقا همینطور است. حالا نوبت جایزه است. به نظر شما چه کسی برنده این مسابقه شده است؟» صدای همه بلند شد: من، من، من. هرکس میخواست خودش برنده باشد. خانم معلم گفت: «درست است بچهها؛ همه شما برنده هستید. هرکس که کار خوب انجام دهد، مخصوصا اگر به موقع آن را انجام دهد، برنده است.» و سپس به همه بچهها یک جایزه داد؛ یک مداد تراش به شکل فرفره. یکی از بچهها گفت: «خانم معلم جایزه دادن به بچهها هم خیلی کار خوبی است؛ چون بچهها خوشحال میشوند؛ مخصوصا اگر به موقع باشد.» با این حرف، خانم معلم با تعجب به او نگاه کرد و خندید و رفت او را قلقلک بدهد. بچهها هم به خانم معلم نگاهی کردند و همه با هم زدند زیر خنده.