خودم را می شناسم

دست هایم خلاق

چشم ، پر امّید است

نور نقاشی هام

نقشی از خورشید است

 

درس و ورزش هر دو

پیش من محبوب است

توپ بسکتبالم

یک رفیق خوب است

 

از هر انگشت من

صد هنر می بارد !

مادر این را گفت و …

خنده بر لب دارد !

 

گفت : ” اما صد حیف !

چون عجولی فرزند ،

بر لبت می خشکد

گاه یاس لبخند “

 

مادرم آئینه است

عیب خود را دیدم

گفت : ” خود را بشناس ،

نور چشمم ، کم کم “

 

قلب من گنجشک

شادمان فرداست !

می شناسم خود را

زندگانی زیباست !

شاعر: بتول محمدی