علی و خانواده اش داشتند میرفتند مسافرت. در جاده ماشین های رنگ و وارنگی پشت سر هم از روبرو میآمد و از کنار ماشین آنها رد می شد. علی و برادرش محمد از پنجره به رنگ ماشین ها توجه میکردند و هر کدام درباره رنگشان نظری میداد. ناگهان یک ماشین بزرگ قرمز از کنارشان رد شد. علی گفت: داداش این ماشین را ببین به نظرت آلبالویی است یا زرشکی؟ محمد گفت: به نظرم رنگ گوجه پر رنگ است یا گیلاسی که تازه رسیده، شاید هم رنگ فلفل دلمه ای قرمز باشد. علی با خنده گفت: وای خیلی خوش رنگ بود … بابا تند برو … می خواهم آن آلبالو را بخورم؟ به نظرت چه مزه ایست؟ محمد گفت: فکر کنم مزه ی میوه ی پلاستیکی بدهد! علی گفت: اه اه دهنم بد مزه شد .. میوه ی واقعی خوشمزه است.. راستی، داداش آلبالو را از چه چیزی می سازند؟ محمد زد زیر خنده و گفت: آلبالوی واقعی را خداوند مهربان آفریده! علی گفت: خب چه جوری بفهمم چه چیزهایی را خدا آفریده؟ محمد گفت: همه چیز را خدا آفریده و انسان هم با عقلی که خداوند به او داده می تواند خیلی چیزها را بسازد. علی کمی فکر کرد و گفت: الان این آلبالو چه چیزهایی دارد که آنقدر خوشمزه اش کرده؟ محمدگفت: این آلبالو خوشمزه پر از ویتامین و مواد مفید برای بدن ما است… آلبالو نمیگذارد تشنه بشویم و برای قلبمان خوب است، اگر گفتی چه فایده های دیگری دارد و چه استفاده های دیگری می توانیم از آلبالو بکنیم؟ علی چشم هایش را گرد کرد و گفت: اول بشوریم اش بعد بخوریم اش و بعد هم بخوریم اش. محمد گفت: ای شکمو ، فقط بخوریم اش؟ می توانیم هسته اش را بکاریم و از آن مراقبت کنیم تا تبدیل به درخت آلبالو شود… دیگر اینکه … مادر از روی صندلی جلو سرش را به عقب برگرداند و گفت: من هم میتوانم بگویم؟ محمد و علی با هم گفتند: بله مامان. مادر گفت: مربای خوشمزه ی آلبالو و آلبالو پلو. پدر هم خندید وگفت: خوب من هم میگویم لواشک آلبالو. علی با خوشحالی زد زیر آواز و خواند: آلبالو آی آلبالو … شیرین و آبدار آلبالو … دوستت دارم آی آلبالو… دوستت دارم آی آلبالو