به نام خدا
میروم تا با سلام تازهای خنده را با دیگران قسمت کنم
میروم تا کودک همسایه را سوی باغ دوستی دعوت کنم
میکشم دست نوازش بر سرش میتکانم گرد غم از شانهاش
میزند لبخند، چون آوردهام هدیهای را پشت درب خانهاش
مهربانم روز و شب با مادرم این محبتها برایم بهتر است
میگذارم سر روی زانوی او چون بهشتم زیر پای مادر است
مهربانی، دوستی و احترام این همه، قانونِ دنیای من است
قلب من، با «خوب بودن» میتپد راه من، با «راستگویی» روشن است
حرف حق آویزه گوش من است پایداری میکنم در راه آن
در کنار سوره زیبای «عصر» بندهای هستم، صبور و مهربان
شاعر: فائزه زرافشان
