خورشید از پشت کوهها بالا آمد و نور زرد رنگش را در جنگل سبز پهن کرد. فندقی سنجابه از خواب بیدار شد و صبحانهاش را خورد. مادرش؛ گلبلوط خانم به او گفت: «فندقی جان! امروز در جنگل کار دارم. میخواهم تو هم همراه من بیایی.»
فندقی با تعجب پرسید: «چه کاری؟»
گلبلوط خانم گفت: «آماده شو برویم، در راه برایت توضیح میدهم.»
فندقی آماده شد و با مادرش از خانهی درختیشان خارج شدند. گلبلوط خانم گفت: «فندقی جان! امروز میخواهیم جمعآوری آذوقه برای فصل سرما را شروع کنیم. تو دیگر بزرگ شدهای، میتوانی این کار را یاد بگیری و به من کمک کنی.»
فندقی پرسید: «چرا ما باید آذوقه جمع کنیم؟»
گلبلوط خانم گفت: «حالا که میوهی درختان گردو و فندق و بلوط رسیدهاند، ما باید برای روزهای سرد زمستان که درختها میوه ندارند، آذوقه جمع کنیم. اگر این کار را نکنیم در فصل سرما گرسنه میمانیم.»
فندقی گفت: «چه خوب! حالا دلیلش را فهمیدم.»
فندقی و مادرش مدتی توی جنگل راه رفتند. آنها به درخت بزرگ گردو رسیدند و از درخت بالا رفتند و شروع کردند به چیدن گردوها. بعد از اینکه کار چیدن گردوها تمام شد و از درخت پایین آمدند؛ گلبلوط خانم سوراخهایی در زمین ایجاد کرد. فندقی پرسید: «چرا زمین را سوراخ میکنید؟»
گلبلوط خانم گفت: «برای اینکه گردوها را در زمین پنهان کنیم. اینطوری تا رسیدن زمستان، همه گردوها سالم و دست نخورده باقی میمانند.»
فندقی گفت: «چه خوب! حالا دلیلش را فهمیدم!»
فندقی خواست در سوراخ کردن زمین به مادرش کمک کند و خیلی زود کارش را شروع کرد. گلبلوط خانم با دندان، پوست گردوها را شکست و آنها را به صورتش مالید. فندقی پرسید: «چرا این کار را میکنید؟»
گلبلوط خانم گفت: «اینطوری گردوها بوی خاصی پیدا میکنند و ما وقتی خواستیم از زیر خاک آنها را بیرون بیاوریم، راحتتر میتوانیم پیدایشان کنیم.»
فندقی گفت: «چه خوب! حالا دلیلش را فهمیدم!»
فندقی پوست گردوها را شکست و آنها را به صورتش مالید. آنها همه گردوها را یک جا جمع کردند، تا داخل سوراخهایی که ایجاد کرده بودند، پنهان کنند.
خرس قهوهای فندقی و مادرش را دید و از کار آنها تعجب کرد. جلوتر رفت و پرسید: «دارید چکار میکنید؟»
فندقی گفت: «ما داریم برای فصل سرما آذوقه جمع میکنیم. شما هم جمعآوری آذوقه را شروع کردهاید؟»
قهوهای با تعجب گفت: «آذوقه؟ نه ما تا به حال این کار را نکردهایم.»
فندقی به مادرش نگاه کرد و گفت: «مامان! چرا خانوادهی قهوهای برای زمستان آذوقه جمع نمیکنند؟»
گلبلوط خانم گفت: «چون خرسها در فصل زمستان به خواب میروند و نیازی به جمع کردن آذوقه ندارند.»
فندقی گفت: «چه خوب! حالا دلیلش را فهمیدم.»
قهوهای به گردوهایی که فندقی و مادرش یکجا جمع کرده بودند نگاه کرد و گفت: «یعنی شما در زمستان همهی این گردوها را پیدا میکنید؟»
گلبلوط خانم گفت: «بیشترشان را پیدا میکنیم. ولی اگر بعضی از گردوها در زمین باقی ماندند، بعد از مدتی سر از خاک بیرون میآورند و به درخت گردوی زیبایی تبدیل میشوند.»
نویسنده: ساجده کارخانهای