یادگار
گفته بودی که می روی اما یادگارت به جای خواهد ماند لرزش دست های بی رمقت پشت دیوار کعبه را لرزاند قلب قرآن شبیه قلب خودت بی قرار علی و فاطمه بود یادگار تو یازده خورشید بر مدار علی و فاطمه بود گفته بودی که دست از این دو برندارید، راه تاریک است با چراغ […]
پول گمشده حسن
زنگ تفریح خورده است. سعید از در کلاس بیرون میآید. همان موقع آراد دوستش از کلاس بغلی خارج میشود و با خوشحالی دست سعید را میکشد و هیجان زده میگوید: بیا برویم بوفه، امروز میخواهیم با هم خوراکیهای خوشمزه بخوریم. بوفه شلوغ است و آنها میروند ته صف. سعید میپرسد: چه شده آراد، گنج پیدا […]
ما و پیامبر
یک دقیقه ای می شود که آقای مهربان آمدهاند توی کلاس؛ اما سینا و حمید چنان گلاویز هم شده اند که اصلاً متوجه حضور ایشان نمیشوند. حمید دارد با صدای بلند به سینا میگوید: حقش بود همان دیشب که آن حرف نامربوط را زدی، یک مشت جانانه می کاشتم پای چشمت! من و بچهها سکوت […]