صندلی بازی

وسایل لازم: صندلی یا بالش (تعداد: یک عدد کمتر از تعداد بچه‌ها) صندلی‌ها پشت به پشت، در دو ردیف چیده می‌شوند. بچه‌ها با خواندن شعر سوره، دور صندلی‌ها می‌چرخند. یکی از بچه‌ها یا معلم، بازی را هدایت می‌کند. گاهی با گفتن «استراحت» شعرخوانی را قطع می‌کند. سپس هریک از بچه‌ها با عجله روی یک صندلی […]

مهارت پاها

‌‌‌پس از انجام این بازی می­‌توانیم درباره مراحل انجام بازی و سخت و آسان بودن آن در مقایسه با بازی­‌هایی که تا به حال انجام داده­‌ایم؛ گفتگو کنیم. وسایل مورد نیاز: مقداری سنگریزه، دو عدد کارتن یا سطل دو گروه تشکیل می‌شود و در کنار هم به صف می‌ایستند. جلوی هر گروه مقداری سنگریزه روی […]

کاردستی تبدیل شکل مارپیچ به یک گل زیبا

به هر یک از بچه‌ها کاغذرنگی می‌دهیم و از آنها می‌خواهیم که مطابق شکل یک مارپیچ دایره‌ای روی آن رسم کنند. سپس از روی خطوط مارپیچ با قیچی برش بزنند در نهایت با تا کردن نوار مارپیچی، آن را به یک گل زیبا تبدیل کنند. در پایان به بچه‌ها می‌گوییم: بعضی از اهدافی که ما […]

مسابقه‌ی تاتی تاتی

وسایل مورد نیاز: تعدادی بادکنک خطی برای شروع بازی و خط دیگری برای پایان آن، به فاصله چند متر از یکدیگر علامت‌گذاری و مشخص می‌شود. همه‌ی بازیکن‌ها در خط شروع می‌ایستند. به هر فرد یک بادکنک باد شده داده می‌شود و همین که مربی دست‌هایش را به هم می‌زند، بازی شروع می‌شود. بچه‌ها بادکنک‌ها را […]

بشقاب گردان

همه‌ی بچه‌ها به جز یک نفر دور دایره‌ای به قطر تقریبی دو متر می‌نشینند. یکی از آنها در میان دایره می‌ایستد و بشقابی را عمودی می‌چرخاند و به بالا پرتاب می‌کند و در همان حال یکی از هم بازی‌هایش را صدا می‌زند. او باید تا آنجا که می‌تواند خود را به سرعت به وسط برساند […]

اردوی جنوب

به نام خدا بعد از امتحانات قرار بود ما را برای اردو به جنوب کشور ببرند. من خیلی دوست داشتم همراه دوستانم در اردو شرکت کنم اما بابا خيلى راضى نبود. مامان و خواهرم مهديه با پدر صحبت كردند و بالاخره بابا راضى شد. نمى‌دانم اگر من، آبجى مهديه و مامان را نداشتم چه كار […]

جشن به یادماندنی

به نام خدا چند روز بیشتر به روز معلم نمانده بود.‌ با اینکه خانم معلممان گفته بودند روز معلم به ایشان هدیه ندهیم، اما ما دوست داشتیم برای معلم مهربان و زحمتکشمان هدیه‌ای آماده کنیم. زنگ تفریح، مریم نماینده کلاسمان، در را بست و اجازه نداد کسی بیرون برود. او گفت: بچه‌ها چند روز بیشتر […]

کوهنوردی با پدربزرگ

به نام خدا پدربزرگ آمد بالای سر امیرعلی و آرام تکانش داد و گفت: باباجان نمی‌خواهی بلند شوی؟ کم‌کم باید راه بیفتیم. امیرعلی پرسید: مگر صبح شده است؟ پدربزرگ سجاده‌اش را جمع کرد و گفت: بله. اگر می‌خواهی همراه من بیایی کوه، زودتر آماده شو. امیرعلی از پنجره اتاق نگاهی به بیرون انداخت وگفت: آقاجان […]

شعر دل به دریا زدن

به نام خدا می‌روم در پیِ بهترین کار نه به دنبال هر کار آسان هر قَدَر هم که پیچیده باشد من نمی‌ترسم از سختی آن سهمِ من می‌شود بخشی از کار بخشِ دیگر ولی کارِ من نیست مشورت می‌کنم با معلم نمره‌ی کارِ من می‌شود بیست! با کمک از خدای توانا مطمئنم که من می‌توانم […]

شعر نجار آینده

به نام خدا دوست دارم من چوب بازی را چکش و میخ و خانه‌سازی را در دلم ذوق است در سرم ایده آفرین گفته هرکه فهمیده تا پدرجانم توی هر کاری تا هدف من را می‌کند یاری با صبوری و با تلاش و کار من در آینده می‌شوم نجار شاعر: ندبه محمدی