طراحی جدول
از دانش آموزان می خواهیم تا در گروه های چهار نفره جدولی سرگرمی و خلاقانه با محوریت مفاهیم سوره مطففین طراحی کنند و سپس جدول های طراحی شده را به گروههای دیگر می دهیم تا همگی گروه ها جدول جدید را حل کنند.
هدیه مساوی
تعدادی برگه بدون خط با خود به کلاس میبریم .از دانشآموزان میخواهیم تا برگهها را با خط کش به قسمتهای مساوی تقسیم کنند. سپس در هر قسمت از برگه نقاشی زیبا بکشند و آن را به دوستانشان هدیه بدهند. خوب است یاد بگیرند که برگه ها را مساوی تقسیم کنند و راه مساوی تقسیم کردن […]
از نگاهم سؤال می بارد
توی ذهنم سوال بسیار است پاسخش را ولی نمی دانم گاه ، می پرسم از معلّممان گاه گاهی کتاب می خوانم فکرِ معنای “حق” و “تکلیفم” چه کسی “حق” به گردنم دارد؟ چیست “تکلیف” من ، بگو مادر از نگاهم سوال می بارد حقّ دست و زبان و چشمانم حقّ پاهای […]
بهترین کلام
سین» اول سلامت بهبه عجب دعایی «ل» مثل گل لطیف است «آ» حرفِ آشنایی «م» مثل مهربانی دنیای پر محبت این معنیِ «سلام» است در ابتدایِ صحبت آغازِ دوستیها عطرِ […]
دریای خوبی ها
در میان خیرها و نورها توی قلبم دفتری وا کرده ام نام هرکس را کنار حق او توی این دفترچه امضا کرده ام ای خدای مهربان و دستگیر در مسیر حق تو یاری کن مرا مقصدم دریای خوبی هاست، پس مثل رودی تشنه جاری کن مرا با رعایت […]
شعر باران
هست خیلی کم حرف هست خیلی آرام من ندیدم هرگز بر لبش شوقِ سلام من ندیدم هرگز خنده بر لب هایش کوچک است و دلگیر بی گمان دنیایش در […]
اقتدا به خورشید
دست در دست می رود با مهر جمع خوبی به جستجوی خدا می کشانند خیر و خوبی ها پای این جمع را به سوی خدا در نگاه زلالشان دیدم چشمه های خلوص می جوشید دست و دل های بی توقعشان اقتدا کرده بود […]
دوستان جدید صادق
صدای زنگ مدرسه بلند شد. صادق با عجله کیفش را برداشت تا سوار سرویس بشود. او چند روز منتظر بود دوشنبه بشود، چون قرار بود با خانوادهاش به مهمانی تولد پسردائی صدرا بروند و میخواست گلدان سفالی زیبایی را که قبلاً درست کرده بود، به او هدیه بدهد. صادق هنوز سوار ماشین نشده بود که […]
حق فراموش شده
به درخواست مادرم، یک هفته وقت داشتیم فهرست حقوقی را که باید در زندگی رعایت کنیم بنویسیم. برادرم سعید سعی میکند از روی دفترم فهرستش را کامل کند. به او میگویم: درست است که من و تو با هم دو قلو هستیم، اما من چون تکلیف شدهام فهرستم با تو فرق دارد. اخم میکند و […]
همسایه جدید
علی منتظر آسانسور نماند و با عجله از پلهها پایین رفت. در را باز کرد و دوستانش را که توی فضای سبز کوچک روبروی خانه شان جمع شده بودند دید . یکی از بچهها با دیدن علی، توپ را به سمت او شوت کرد و گفت: زود باش علی! منتظر تو هستیم. علی توپ را […]