بادکنک غمگین چطور خوشحال شد؟
عنوان کتاب: بادکنک غمگین، چطور خوشحال شد؟ نویسنده: جولیا کوک مترجم: عرفانه جوادپور تصویرگر: آنیتا دوفالا چاپ اول: 1394 رده سنی: ج توضیحات: این کتاب داستان بادکنکی غمگین و بی حوصله است که نمی داند چرا بی حوصله شده و کارهایش را انجام نمی دهد که روزی با یک سنگ دانا روبرو می شود. سنگ […]
داستان سوره مبارکه انشراح
بسم الله الرحمن الرحیم احمد هفت سال دارد و تقریبا خواندن و نوشتن را یادگرفته. حدود 40 روز است که به خاطر ویروس کرونا مثل بقیه مردم در خانه مانده است. سعی می کند خودش را سرگرم کند. برنامه تلویزیون دیدن دارد که ساعتش بیشتر از سابق شده. نرمش می کند و فرم های تکواندو […]
نمایشگاه نقاشی
ولین نقاشیام بود طرح زشتی روی دفتر با تلاش و سعی و امید من شدم یک ذره بهتر با همین تکرار و تمرین کار من شد خوب و عالی روی دیوار اتاقم نیست اصلاً جایِ خالی در کنار هم نشستند کوه و جنگل، دشت و دریا این اتاقِ کوچکم هست یک نمایشگاهِ زیبا!
توانایی های من
می توانم قلمم را بگیرم در دست بنویسم املا بکشم هر چه که هست گل خوشبوئی را چیدم از باغ جهان بلدم حفظ کنم آیه های قرآن خوب من فهمیدم درس امروزم را درس زنگ ورزش درس زنگ املا من توانا هستم بهتر از دیروزم شادم و بر غم ها تا ابد پیروزم
تو می توانی
یک شب وقتی پدر از محل کارش به خانه برگشت، مادر محمد مهدی به استقبالش رفت، کیف و کتش را گرفت و با مهربانی همیشگی به او خسته نباشید گفت. اما محمد مهدی برخلاف شب های گذشته که با اشتیاق به استقبال پدرش میرفت، خیلی آرام گفت: سلام بابا خسته نباشید! و به اتاقش رفت. […]
داستان تصویری من
آن روزها قرار بود در کلاسمان مسابقه داستاننویسی برگزار شود. دوستانم و تمام بچههای کلاس خیلی خوشحال بودند و برای نوشتن داستانهایشان هیجانزده بودند، اما من علاقهای به شرکت در مسابقه نداشتم. خانم معلم وقتی این موضوع را فهمیدند من را صدا زدند و گفتند: مریم جان شنیدهام نمیخواهی در مسابقه داستان نویسی شرکت کنی؟ […]