ظرف های گِلی
بچهها پٌشت درختهای سَروی که دور تا دور باغ را پوشانده بود مشغول بازی بودند. فریبا گفت: مریم بیا گِلبازی کنیم! مریم خوشحال شد و گفت: پس من می روم آب بیاورم. فریبا گفت: یک بیلچه کنار درخت دیدم، من هم با آن خاکها را آماده میکنم. مریم ظرف بزرگی را پٌر از آب کرد […]
شرایطی برای زندگی
فصل تابستان بود و هوا در جنگل سبز خیلی گرم شده بود. خرس قهوه ای، فندقی سنجابه و زبرک خرگوشه، در رودخانه سرگرم آب تنی بودند. آن ها همانطور که به سمت یکدیگر آب می پاشیدند و بازی می کردند، ماهی کوچک قرمز به علت بالا و پایین شدن آب، از توی رودخانه به بیرون […]
یخ های پدربزرگ
به نام خدا با مادر شروع به جمع وجور کردن خانه کردیم که زودتر به خانه پدر بزرگ برویم، رفتن خانه پدربزرگ همیشه باعث شادی من و برادرم بود ولی امروز هادی پکر بود. وقتی وارد خانه پدربزرگ شدیم پدربزرگ مثل همیشه حیاط را آب پاشی کرده بود و یک کاسه بزرگ پر از […]
جاری است زندگانی
جاری است زندگانی در قلب رودخانه ماهی اگر که زنده است دارد در آب خانه در اوج آسمان ها پرنده ی بهاریم اگر هوا نباشد ما زندگی نداریم ترسو و بی قرار است جنگل بدون یک شیر پلیس اگر نباشد یک شهر می شود،پیر هر باغ،سبزی اش را مدیونِ باغبان است کلاس […]