داستان وقت نماز مادر
به نام خدا زهرا با اضطراب رو کرد به مادرش و گفت: «وای مامان باز هم نمازم دارد قضا میشود. چرا یادم نینداختید؟» مامان نگاهی به زهرا انداخت و گفت: «عزیزم همین الان بخوان. هنوز وقت هست. هم ظهر که اذان گفت صدایت کردم که داشتی کتاب میخواندی، هم یک ساعت پیش.» زهرا که همچنان […]
داستان یک نیمای دیگر
به نام خدا امروز شنبه است. این نیماست. مادرش هر چی داد میزند، تکان نمیخورد. آخر سر پتو را از سرش میکشد و میگوید: «مگر با تو نیستم؟ مدرسهات دیر شد.» نیما به ساعت نگاه میکند. هنوز پنج دقیقه وقت دارد. حوصله بیدار شدن ندارد. خواب میچسبد. باز هم میخوابد. *** این میناست. خواهر نیما. […]
داستان سفره افطاری
به نام خدا چند روز به ماه مبارک رمضان بیشتر باقی نمانده بود. وحید آقا، پدر سعید و ستاره سبحانی، از مسجدیهای فعال محل بود که خانواده های کم درآمد منطقه را شناسایی کرده و قرار بود به اتفاق چند نفر از دوستان مسجدیاش با پولهای اهدایی مردم، برای آن خانوادهها بستههای مواد غذایی تهیه […]
شعر تیک تاک بالها
شعر در ارتباط با یکی از موانع تاخیر در کارها یعنی خوابهای بیموقع و غیر لازم سخن میگوید؛ البته میدانیم خواب به اندازه و به موقع برای همه ضروری است اما آنچه گاهی سبب آسیب در انجام کارهای خوب میشود، خوابهای اضافه بر میزان لازم است. ساعتم را کوک کردم تا دوباره هم بخوابم […]