لیمو شیرین در 5 دقیقه تلخ میشود!
این فعالیت برای توجه دادن دانشآموزان به اینکه هر کاری در وقت خودش باید انجام شود، مؤثر است. روش خوردن لیمو، 4 قاچ در 4 مرحله است و قاچ آخر که به جهت برش زمان تلخ شده در آخر کلاس داده میشود.
چه کاری؟ چه موقع؟
جدولی از اوقات شبانه روز که شروع آن از مغرب است را روی تخته رسم میکنیم. از بچهها میخواهیم که فهرستی از کارهای مناسب هر زمان را بگویند تا در جدول قرار دهیم. مثلاً خرید کردن، صبحانه، مهمانی رفتن، بازی کردن، تلویزیون دیدن، خوابیدن، کوه رفتن، ورزش کردن، نماز خواندن و … . سپس در […]
احادیث ائمه اطهار علیهمالسلام
احادیث بسیاری از ائمه اطهار علیهمالسلام موجود است که با ارزشترین چیزها را در زندگی انسان معرفی میکنند. استفاده از این احادیث ارزشمند برای خطاطی و خوشنویسی و تبدیل آنها به جورچین کلمات در تثبیت مفاهیم آنها بسیار موثر است. همچنین میتوانیم مسابقاتی با موضوع این احادیث برگزار کنیم. برای مثال احادیثی را انتخاب کنیم […]
کاردستی «پازل سوره قدر»
آیات سوره را بر روی کارتهای مقوایی جداگانه مینویسیم. دانشآموزان باید در حین پخش سوره، با گوش دادن به صوت سوره آیات را مرتب کنند. این کار، میتواند در گروههای دو نفره بر روی تخته انجام شود یا میتوانیم چند بسته کارت تهیه کنیم تا دانشآموزان در گروههای چند نفره سر جای خود این کار […]
داستان «ساعت شنی»
به نام خدا یک روز بیشتر فرصت نداشتم تا کتابهایی را که از کتابخانه امانت گرفته بودم بخوانم. تکالیف مدرسهام را هم هنوز انجام نداده بودم. با خودم گفتم حالا وقت برای انجام تکلیف هست. اول این کتابها را بخوانم. یک صفحه از این کتاب میخواندم و یک صفحه از آن یکی کتاب. دلم نمیآمد از […]
مسابقه دو برای درک ارزش زمان
در هنگام برگزاری این مسابقه به جای استفاده از عبارت برنده یا بازنده از این بیان استفاده میکنیم که «نفر اول چند ثانیه زودتر از نفر دوم رسید. فقط به خاطر چند ثانیه، انسان میتونه اول بشه یا نشه.» و به این ترتیب دانشآموزان درک محسوستری از ارزش زمان خواهند داشت.
داستان «بازی الف با…»
در شهر الفبا، الف تنها و بی حوصله بود. او با ب دوست شد. دو تایی با هم بازی کردند؛ بازی کلمه سازی: آب بابا با باب آبا کمکم خسته شدند. دلشان کلمهی جدید خواست. دال بازیگوش بالا و پایین میپرید. الف گفت: «بیا با هم بازی کنیم.» دال گفت: «قبول.» سه تایی بازی کردند، بازی […]
داستان «لاکپشتی یا حلزونی»
یکشنبه ساعت 9 شب. من و آقاجان تنها هستیم. خوبیاش این است که آقاجان همه کاری بلد است. آتش درست کردنش حرف ندارد. توی پنج دقیقه چنان آتشی درست میکند که دهانت باز میماند. حتی آشپز خوبی هم هست. من عاشق ماکارونیهایش هستم. حتی بلد است موهایم را ببافد. دو هفتهی دیگر مدرسهها باز میشوند. […]
داستان «دستهی محرم»
بچهها حلقه زدند دور عباس. عباس مشک را بغل کرد. امیر میکروفون را برداشت. هادی هم دست برد سمت پرچم قرمز. عباس میکروفون را از دست امیر کشید و گفت:«این هدیه جشن تولد خودم است بابام خریده. پرچم هم به کسی نمیدهم عمهام از کربلا برای من آورده!»هادی پرچم را روی زمین گذاشت و گفت:«نمیشود که هم […]
داستان «پشمهای رنگارنگ»
اوایل تابستان بود. روستای زیبایی که آمنه و خانوادهاش در آن زندگی میکردند در دامنه کوه قرار داشت. در آن روستا حرم یک امامزاده بود. مردم روستا خیلی به این امامزاده اعتقاد داشتند و تمام مراسم شادی یا عزاداریهایشان را در آن محل سرسبز و معنوی برگزار میکردند. چند وقت بود که بزرگترهای روستا تصمیم […]