به نام خدا
از جمله ماجراهای منقول در ارتباط با رفتار و خلق و خوی زیبای پیامبر صلیاللهعلیهواله با کودکان، ماجرایی است که در ادامه آمده است. این داستان را هم میتوانیم به عنوان داستانی مستقل درمورد پیامبر و علاقه و محبت ایشان به کودکان برای بچهها بخوانیم و هم میتوانیم قبل از انجام فعالیت «محبت به کودکان» که در قسمت بازی و فعالیت کلاسی همین فصل آمده است،از رو بخوانیم یا برای بچهها تعریف کنیم.
سر و صدای بازی بچهها در کوچه پیچیده بود. وقتی پیامبر خدا صلیاللهعلیهواله وارد کوچه شدند، بچهها را دیدند که حسابی سرگرم بازی هستند. پیامبر که همیشه از دیدن بچهها شاد میشدند، لبخندی زدند و نزدیکتر رفتند و به آنها سلام کردند. بچهها با شنیدن صدای پیامبر خدا به سمتش دویدند و با خوشحالی به ایشان سلام کردند و دورش حلقه زدند. بچهها در حالی که بالا و پایین میپریدند، از ایشان خواستند که با آنها بازی کنند. بچهها میدانستند که پیامبر خدا خیلی مهربان و خوش اخلاق هستند و حتما به حرف آنها گوش خواهند کرد. اما نمیدانستند ایشان در حال رفتن به مسجد برای خواندن نماز جماعت هستند و باید وقت دیگری را برای بازی با پیامبر در نظر بگیرند.
بچهها لباس پیامبر را گرفته بودند و از ایشان میخواستند که آنها را بر پشت خود سوار کنند و توی کوچه بچرخانند. پیامبر با تک تک بچهها بازی کردند و صدای خنده و شادی آنها دوباره بلند شد.
در همین موقع بلال حبشی که همیشه در مسجد اذان میگفت وارد کوچه شد. او از اینکه پیامبر برای نماز دیر کردهاند، نگران شده بود و دنبال ایشان میگشت. بلال با دیدن بچهها فهمید پیامبر به خاطر بازی با آنها هنوز به مسجد نیامدهاند. او از بچهها خواست به خانههایشان برگردند تا پیامبر خدا زودتر برای خواندن نماز جماعت به مسجد بروند.
بچهها از حرف بلال ناراحت شدند و دور پیامبر را گرفتند تا ایشان نروند. پیامبر به بلال اشاره کردند که کاری به بچهها نداشته باشد و از او خواستند به خانه ایشان برود و مقداری خوردنی برای آنها بیاورد. بلال از کوچه خارج شد و پیامیر دوباره به بازی کردن با بچهها ادامه دادند.
بلال خیلی سریع به خانه پیامبر رفت و با تعدادی گردو پیش ایشان برگشت. حضرت محمد صلیاللهعلیهواله گردوها را به بچهها نشان دادند و فرمودند: «آیا من را با این گردوها عوض میکنید؟» بچهها خوشحال شدند و گردوها را گرفتند و مشغول شکستن آنها شدند. پیامبر خدا وقتی دیدند بچهها دیگر نمیخواهند با ایشان بازی کنند، به همراه بلال برای خواندن نماز جماعت به مسجد رفتند.
نویسنده: فاطمه اختردانش