ماجرای زیر را میتوانیم به صورت نمایش در کلاس اجرا کنیم. داستان در مورد بچهای به نام علی است که به خاطر مسواک نزدن دندانش درد میگیرد. یک نفر در نقش علی، یک نفر در نقش مادر علی و چند نفر از بچهها در نقش میکروب بازی میکنند. برای بچههایی که نقش میکروب را بازی میکنند، خود بچههای کلاس میتوانند نقاب طراحی کنند.
مادر در یک طرف صحنه ایستاده و مشغول کار است. مثلاً دارد ظرف میشوید یا کتاب میخواند. در طرف دیگر صحنه علی در حال خوردن خوراکی است و دور و برش میکروبها ایستادهاند.
مادر: علی جان! موقع خواب است؛ مسواک بزن و آماده خواب شو.
علی: [با صدای خواب آلود] حال ندارم مسواک بزنم.
مادر: پسرم! چند شب است که مسواک نزدهای، دندانهایت خراب میشود.
علی خمیازه میکشد و چشمهایش را میبندد.
علی: از فردا شب میزنم.
میکروبها خوشحالند و بالا و پایین میپرند.
میکروب 1: [با خوشحالی] ما داریم پیروز میشویم و کل دندان را برای خودمان میگیریم، ها ها ها.
در همین لحظه وقتی علی میخواهد یک خوراکی بخورد، دستش را روی صورتش و خوراکی را روی زمین میگذارد، شروع میکند به آه و ناله و مادرش را صدا میکند.
علی: مامان دندانم درد میکند.
مادر یک مسواک و یک خمیر دندان برمیدارد، به طرف علی میآید و آنها را به علی میدهد.
مادر: بیا پسرم؛ با مسواک زدن دندانت بهتر میشود.
میکروبها در حالی که ترسیدهاند، این طرف و آن طرف میدوند و فریاد میزنند.
میکروبها: فرار، فرار؛ الآن نابود میشویم.
علی مسواک میزند و حالش بهتر میشود و میکروبها کمکم بیحال میشوند و روی زمین میافتند.
علی: مامان جون! شما راست گفتید؛ من باید مسواک بزنم وگرنه دندانهای بیچارهام درد میگیرند و آسیب میبینند. از این به بعد شبها بدون مسواک نمیخوابم.
مادر با خوشحالی به علی نگاه میکند و او را نوازش میکند.
نویسنده: فاطمه هاشمی دمنه