به نام خدا
پارسال مادرم برایم جشن تکلیف گرفتند و جانماز توردرزی قشنگی به من هدیه دادند. من آن روز خوب را هیچ وقت فراموش نمیکنم. وقتی میخواستم برای اولین بار با چادرم نماز بخوانم، مادرم لبخند زدند و به آرامی گفتند: «ستاره جان قدر چادرت را بدان؛ چون خیلی قیمتی است.» گفتم: «متشکرم مامان خوبم. حتما پول زیادی برای خریدنش دادهاید.» مادرم با مهربانی گفتند: «نه اصلا مسئله پول نیست، منظورم این است حضرت فاطمه چادر پوشیدن را خیلی دوست دارند؛ اصلا ما مسلمانها چادر را به اسم حضرت فاطمه میشناسیم.»
این حرف مادرم خیلی خوشحالم کرد. با خودم گفتم چقدر خوب که چادرم شبیه چادر حضرت فاطمه است.
فراموش نمیکنم وقتی مادرم نماز خواندن را کامل یادم دادند، گفتند: «ستاره جان، همه آدمها و چیزهایی را که دوستشان داری، خداوند مهربان به تو بخشیده. حالا همین خدای مهربان به تو گفته، ستاره عزیزم، با همین چادر خوشگلت بیا نماز بخوان تا هر روز من و تو با هم حرف بزنیم و با هم دوست شویم.
از خوشحالی مادرم را بوسیدم و گفتم: «واقعا میشود من با خدا دوست بشوم؟» مادرم گفتند: «بله عزیزم. نماز ما را به خدا نزدیک میکند. مثل دو تا دوست که پیش هم هستند. اصلا بچهها وقتی نماز میخوانند، انگار توی آسمانند و ملائکه هم آنها را میبینند و به نماز خواندنشان آفرین میگویند.»
مادرم آنقدر درباره نماز حرفهای قشنگی زدند که من از کلاس سوم تا به الآن، یک روز هم فراموش نکردهام که نمازم را بخوانم. مادرم یک چیز دیگر هم به من گفتند که خیلی خیلی مهم بود و الآن که سر سجاده نشستهام و خوشحالم، به خاطر این است که به حرف مهم مادرم درباره نماز عمل کردهام.
یکی از همکلاسیهایم چند روز بود در نماز جماعت مدرسه شرکت نمیکرد. وقتی متوجه شدم به خاطر جورابهای کهنهاش نمیخواهد کفشهایش را در بیاورد، غم دنیا روی دلم نشست. تا برسم خانه، همه حواسم پیش دوستم بود و فکر کردم، چه کاری باید بکنم. بعد با خودم گفتم، اینکه فکر کردن ندارد؛ هر طور شده باید برایش یک جوراب بخری و به او هدیه بدهی.
امروز بعد از ظهر موفق شدم با مادرم بروم فروشگاه و با پول توجیبیام، یک جوراب آبی که رویش چند تا اردک رنگارنگ بامزه دارد، برای دوستم بخرم.
الآن شب است و من سر سجاده نشستهام. چادر حضرت زهرا سرم است و دارم گریه میکنم. البته گریهام، گریه خوشحالی است. چون مادرم قبلا به من گفته بودند، اگر نمازت را قشنگ بخوانی و سعی کنی بعد از شنیدن صدای اذان، همه کارهایت را بگذاری کنار و با خدای مهربان شروع به صحبت کنی، خدا تو را شبیه پیامبر و دخترش حضرت زهرا میکند. بعد که شبیهشان شدی تو هم دلت میخواهد مثل آنها به دیگران کمک کنی و همیشه اهل بخشش و کارهای خوب باشی.
حالا من خیلی خدا را شکر میکنم که امروز توانستم یک کار خوب انجام بدهم و با این کار، شبیه پیامبر بشوم و فکر میکنم، این به خاطر نمازی است که سعی کردهام به موقع بخوانم و در نماز متوجه باشم که خدا مرا میبیند و حرفهایم را قشنگ گوش میکند.
جورابی را که خریدهام با یک کاغذ رنگی قرمز و طلائی کادوپیچ کردهام و کنار سجادهام گذاشتهام و میخواهم فردا به عنوان هدیه تولد پیامبر که دو روز دیگر است به دوستم بدهم و از همین حالا تصمیم گرفتهام نمازهایم را قشنگتر از قبل بخوانم تا بیشتر شبیه پیامبر و حضرت زهرا بشوم.
نویسنده: سهیلا سرداری