به نام خدا
سقفی نمانده باقی دیوارها شکسته
گرد و غبار، رویِ آئینهها نشسته
رنگِ خزان گرفته آوازِ هر قناری
از بغضهایِ سنگین باران شده است، جاری
از حوضهایِ آبی یک مُشتِ خاک، مانده
آوار، قصّهاش را در گوشِ شهر خوانده
آوارهاند و غمگین گنجشکهایِ کوچک
از خاطراتِ شیرین جامانده یک عروسک
باید برایِ این شهر از آسمان بگوییم
از رنگهایِ شادِ رنگینکمان بگوییم
باید دوباره از نو این شهر جان بگیرد
آوازهایِ زخمی تاب و توان بگیرد
آیینِ ما همیشه آیینِ مهربانیست
آیینِ خوب بودن آیینِ هم زبانیست
ما در پناهِ قرآن ما در پناهِ نوریم
در صحنهی حضور و لب تشنه ی ظهوریم
چشم انتظار هستیم چشم انتظارِ خورشید
چشم انتظارِ باران از آسمانِ توحید
شاعر: سیده اعظم جلالزاده میبدی