پیمان شیشه ماشین را پایین کشید. سرش را از پنجره بیرون برد. بلند گفت: «هِی، هِی… وا…ی عجب پاهایی دارد.» بنفشه با صدای پیمان چشمش را باز کرد. خمیازه کشید و گفت: «رسیدیم؟» بابا از توی آینه به بنفشه نگاه کرد. گفت: «بهبه! بالاخره بیدار شدی عزیزم؟ نه هنوز نرسیدیم.» پیمان به بنفشه نگاه کرد. گفت: «ببین چند نفر اینجا هستند؟» بنفشه گره روسریاش را محکم کرد. صاف روی صندلی نشست. گفت: «کیا هستند؟» پیمان خندید و گفت: «شترهای عزیز. ببین چقدر جالب هستند.» بنفشه به پنجره سمت راست نزدیک شد. گفت: «پس چرا میگویی چند نفر؟ مگر آدم هستند؟» بابا سرعت ماشین را بیشتر کرد. گفت: «عزیزم، واحد شمارش انسان، سر است. مثلا میگویند سرشماری یا چهار سر عائله.»
پیمان صندلی بابا را از پشت گرفت. گفت: «اَ… من فکر کردم نفر است. حالا چرا به شترها میگویند نفر؟» بابا سرعت ماشین را کم کرد. برای شترهایی که توی جاده بودند یک بوق زد. گفت: «ما در فارسی برای شمارش از سر و عربها از نفر استفاده میکنند. چون شتر و نخل برای آنها خیلی مهم است، به آنها نفر میگویند.» بابا ماشین را نگه داشت تا دو تا شتر از جاده رد شوند. بنفشه به پاهای شترها نگاه کرد. گفت: «چه پاهای پهنی دارد. چطور با آنها راه میرود؟ خوب شد پای من مثل آنها نیست.»
پیمان خندید و گفت: «اگر تو هم قرار بود تمام عمرت روی شن راه بروی، حتما خدا پاهای تو را هم این شکلی میکرد.»
مامان لبخند زد و گفت: «بله درسته، روی شن راحت راه میرود ولی در گل و لای و جای لغزنده به زحمت راه میرود.»
ماشین راه افتاد. پیمان گفت: «چرا اینجا اینقدر شتر دارد؟» بنفشه خندید و گفت: «دوست داشتی شیر داشت که ما را بخورد؟» همه خندیدند. مامان گفت: «قم یک شهر گرمسیری است. شترها هم در این آب و هوا زندگی میکنند. برای همین، اطراف قم، شتر پرورش میدهند.»
از شترها دور شدند. بنفشه شیشهاش را پایین کشید. باد داغ توی صورتش خورد. گفت: «بیچاره شترها توی این گرما همهاش باید زیر آفتاب باشند؟» پیمان به صندلی تکیه داد. گفت: «میخواهی آنها را هم با خودمان به باغ عمو حمید ببریم تا خوش بگذرانند؟» بابا خندید و گفت: «خداوند شترها را طوری خلق کرده که در این آب و هوا اذیت نمیشوند. پلکهایشان از ورود شن به چشمشان جلوگیری میکند…» پیمان با عجله گفت: «تازه، توی کوهانشان آب ذخیره میکنند.»
بنفشه خندید و گفت: «مگر کلمن هستند؟» مامان و بابا خندیدند. بابا گفت: «نه پیمان جان اینطور نیست. آب در خون شتر ذخیره میشود. بافت چرب کوهانها زمانی که وارد عمل سوختوساز میشود نه تنها انرژی زیادی تولید میکند بلکه پس از واکنش با اکسیژن هوا تولید آب هم میکند.» پیمان گفت: «اَ… چقدر جالب است. من فکر میکردم آب توی کوهانش جمع میکند.» بنفشه صورتش را جلوی باد گرفت. گفت: «چقدر خوب که شترها نیاز به کرم ضدآفتاب ندارند.»
نویسنده: سمیه خالقی