داستان «باد مهربان»

                                                                                                                         به نام خدا

یک روز صبح مریم برای رفتن به مدرسه از خانه بیرون آمد. هوا کمی سرد بود. کلاه پاییزی صورتی رنگی را که مادرش به تازگی برایش بافته بود سرش کرد و به طرف مدرسه راه افتاد. باد نسبتا شدیدی می‌وزید. مریم وارد حیاط مدرسه شد. زنگ خورده بود و دانش‌آموزان رفته بودند سر کلاس. ناگهان باد شدت گرفت و کلاه مریم را از سرش برداشت و همانطور که در هوا می‌چرخاند با خودش می‌برد. مریم دنبال کلاهش دوید، اما سرعت باد خیلی بیشتر از سرعت او بود و مریم نتوانست کلاهش را از دستان قدرتمند باد بگیرد.

ساعت اول کلاس گذشت. مریم همه فکرش پیش کلاهش بود. نوبت درس علوم شد و خانم معلم رو به دانش‌آموزان کرد و گفت: «امروز که باد انقدر تند وزیده، می‌خواهیم در مورد وزش باد و تاثیرش در زندگی انسان با هم صحبت کنیم. هرکس می‌تواند بگوید فایده‌های باد برای ما چیست، دستش را بالا بگیرد.» نسرین اجازه گرفت و گفت: «پدرم می‌گویند اگر باد نباشد هوا خیلی آلوده می‌شود.»
خانم معلم لبخند زد و گفت: «پدرت درست می‌گویند. یکی از کارهایی که باد برای ما انجام می‌دهد این است که هوا را تمیز می‌کند و آلودگی‌ها را از بین می‌برد. اگر چند روز باد نیاید، هوا آنقدر سنگین می‌شود که نفس کشیدن برای همه سخت خواهد شد.»
سمانه هم دستش را بالا برد و گفت: «خانم من شنیده‌ام بادها برای ما باران می‌آورند.» خانم معلم گفت: «درست است. باد با حرکت دادن ابرهای باران‌زا، باعث می‌شود مناطق مختلف زمین از نعمت باران بهره‌مند شوند‌.»
مریم کمی به دانش‌آموزان نگاه کرد. نمی‌دانست دستش را بالا ببرد یا نه.
بالاخره اجازه گرفت تا درباره اتفاق صبح حرف بزند. خانم معلم گفت: «بگو مریم جان، مثل اینکه ناراحتی!» مریم گفت: «باد امروز کلاه صورتی‌ام را که مادرم بافته بود، با خودش برد.» خانم معلم با مهربانی لبخند زد و گفت: «از اتفاقی که برایت افتاده متاسفم. ان
شاءالله وقتی زنگ را زدند، کمکت می‌کنم تا کلاهت را پیدا کنی.» مریم خوشحال شد و پرسید: «باد فایده دیگری برای ما آدم‌ها ندارد؟»

معلم گفت: «چرا عزیزم. از انرژی باد برای به حرکت درآوردن توربین‌های بادی و تولید برق استفاده می‌شود. پره‌های آسیاب‌های بادی هم با کمک نیروی باد به چرخش در می‌آیند و دانه‌های گندم را خرد می‌کنند. یکی دیگر از کارهای مهمی که باد انجام می‌دهد، این است که‌ با پراکنده کردن گرده‌های گل و گیاه به رشد و زیاد شد آنها کمک می‌کند.»

بعد از تمام شدن صحبت‌های خانم معلم، دانش‌آموزان کتاب‌های علوم را باز کردند و مریم از روی کتاب برای همه درس آن روز را خواند. انتهای کلاس بود.

خانم معلم از پنجره کلاس نگاهی به حیاط مدرسه انداخت، ناگهان دید کلاه صورتی رنگ مریم به یکی از شاخه درخت توی حیاط آویزان است. او خندید و گفت: «مریم جان، بیا دم پنجره تا کلاه بازیگوشت را به تو نشان دهم. باد مهربان آن را به تو برگردانده است.» مریم با خوشحالی به طرف پنجره رفت و کلاهش را دید. معلم به او گفت: «بعد از این که زنگ خورد، به بابای مدرسه می‌گویم کلاهت را از روی شاخه درخت پایین بیاورد.»

مریم در راه برگشت به خانه کلاهش را سرش کرد و با دست‌هایش آن را محکم نگه داشت تا دوباره باد کلاهش را نبرد. به قدرتی فکر می‌کرد که خدا به باد داده است. دیگر باد شدید نبود و فقط نسیم ملایمی می‌وزید. نسیم ملایمی که صورت او را به آرامی نوازش می‌کرد.

نویسنده: ساجده کارخانه‌ای