داستان «جشن به یادماندنی»

به نام خدا

چند روز بیشتر به روز معلم نمانده بود.‌ با اینکه خانم معلممان گفته بودند روز معلم به ایشان هدیه ندهیم، اما ما دوست داشتیم برای معلم مهربان و زحمتکشمان هدیه‌ای آماده کنیم. زنگ تفریح، مریم، نماینده کلاس، در را بست و اجازه نداد کسی بیرون برود. او گفت: «بچه‌ها چند روز بیشتر تا روز معلم‌ نمانده، باید یک فکری بکنیم.»

مبینا گفت: «به نظر من بهترین و راحت‌ترین کار این است که همه مقداری پول روی هم بگذاریم و برای خانم معلم یک چیز خوب بخریم.»

سمیرا با صدای بلند گفت: «ولی خانم معلم گفتند هدیه نیاورید. باید کاری کنیم که خوشحال بشوند، نه اینکه ناراحتشان کنیم.»

نازنین گفت: «به نظر من بیایید کلاس را تمیز کنیم و یک جشن کوچک بگیریم. این‌طوری معلم هم خوشحال می‌شوند.»

سمیرا با هیجان گفت: «می‌توانیم‌ کیک هم‌ بپزیم.»

مهدیه گفت: «می‌دانید تمیز کردن کلاس چقدر سخت است؟ نمی‌شود کار راحت‌تری انجام بدهیم؟!»

مریم گفت: «اتفاقاً فکر خوبی است. نباید به سختی و آسانی کار توجه کنیم، خانم معلم همیشه تمیزی و نظافت کلاس را دوست دارند. مطمئنم‌ که خوشحال می‌‌شوند.»

من گفتم: «مریم درست می‌گوید، باید ببینیم کدام کار بهتر است و به آسانی و سختی‌اش نگاه نکنیم. مثلا خانم معلم از درس خواندن و تلاش ما خیلی خوشحال می‌شوند، می‌توانیم سعی کنیم تا کارنامه‌مان‌ پُر از “خیلی خوب” باشد.»

نازنین در تأیید حرفم گفت: «آفرین نیلوفر، چه فکر خوبی کردی. اگر با موفقیت امتحانات آخر سال را پشت سر بگذاریم؛ خانم خیلی خیلی خوشحال می‌شوند.»

مهدیه با ناراحتی گفت: «بچه‌ها، شما چه کارهای سختی از آدم می‌خواهید. تا امتحانات آخر سال که چیزی نمانده. آخر من چطوری علوم، “خیلی خوب” بگیرم؟»

مبینا گفت: «مهدیه جان، نگران نباش من با تو کار می‌کنم. قول می‌دهم اگر تلاش کنی حتماً موفق می‌شوی.»

مهدیه خوشحال شد و از مبینا تشکر کرد.

بقیه بچه‌های کلاس موافقت خودشان را اعلام‌ کردند. قرار شد برای جشن روز معلم، برنامه‌ریزی کنیم و هر کس یک کاری انجام بدهد. بعضی از بچه‌ها کلاس را تمیز کردند، با کمک مادر نازنین، پرده‌ها و رومیزی‌ها شسته شدند. با پول کمی که جمع کرده بودیم، وسایل کیک را خریدیم و مادر مبینا برایمان یک کیک بزرگ و خوشمزه درست کردند. سمیرا و مهدیه ریسه‌هایی را که با کاغذ رنگی درست کرده بودند از دیوارهای کلاس آویزان کردند. من هم یک دسته گُل از مغازه گل‌فروشی‌ پدرم برای خانم معلم آوردم. بوی گُل توی کلاس پیچیده و حسابی هوا را معطّر کرده بود. مریم نامه‌ای از طرف بچه‌های کلاس آماده کرده بود که توی آن بعد از خانم معلم تشکر کرده و نوشته بود که همه ما سعی خودمان را می‌کنیم تا برای خوشحالی شما در امتحانات آخر سال نتایج خوبی بگیریم.

آن روز ما توانستیم با همکاری و برنامه‌ریزی و ملاک قرار ندادن سختی و آسانی کار، یک انتخاب خوب داشته باشیم و یک جشن به یادماندنی برای خانم معلم عزیزمان بگیریم و او را خوشحال کنیم.

نویسنده: مریم ایوبی‌راد