داستان سوره مبارکه قارعه
به نام خدا شب بود. بابا تازه از سر کار برگشته بود. محمد و علی داشتند با لگوهای بزرگ بازی می کردند. محمد بازی فرضی می کرد. با خودش داد و بیداد می کرد و آنچه ساخته بود زمین می کوبید. وقتی اسباب بازی را زمین می زد بلند می گفت: «حسن… »و علی غش […]