داستان‌های ناتمام

تعدادی داستان‌ ناتمام مشابه آنچه در ذیل آمده، با موضوع موقعیت­‌هایی برای رعایت حقوق دیگران طراحی می‌کنیم. از دانش‌آموزان می­‌خواهیم با خلاقیت خود آنها را تکمیل کنند.

  • روزی فردی برای خرید به فروشگاه رفت و مقداری برنج خرید. وقتی به خانه برگشت متوجه شد که فروشنده پول بیشتری از او گرفته و برنج کمتری به او فروخته است. وقتی بازگشت دید مغازه بسته است. فردای آن روز …..
  • در مسجد محله‌­مان نشسته بودم. بعد از نماز، خادم مسجد غذای نذری پخش می‌کرد. ناگهان دیدم که غذاها تمام شد و عده­‌ای هنوز غذا نگرفته‌­اند و در عین حال خودم گرسنه­ بودم …..
  • در ایستگاه صلواتی به مناسبت جشن نیمه شعبان، لقمه‌های خوشمزه‌ای را پخش می‌کردند. ناگهان دیدم که لقمه‌ها تمام شد و به یکی از بچه‌ها نرسید. تصمیم گرفتم لقمه‌ام را با او نصف کنم وقتی نصف کردم دیدم یک تکه بزرگ‌تر شد و یک تکه کوچک‌تر آن‌وقت …..
  • خیابان بسته شده بود. فکر کردم ترافیک شده.  نگران دیر شدن مدرسه بودم. به پدرم گفتم: «وای دوباره ترافیک. الان مدرسه‌ام دیر می‌شود!» افرادی را می‌دیدم که با بوق زدن آلودگی صوتی ایجاد یا با ریختن زباله خود از ماشین وضع شهر را آلوده می‌کردند. کمی که جلوتر رفتیم. دیدم رفتگران شهرداری درپوشی را که اوایل خیابان قرار داشت، برداشته و مشغول باز کردن جوی خیابان که در اثر ریختن زباله دچار آب گرفتگی شده بود، هستند. مقدار زیادی زباله سیاه و بدبو کنار درپوش ریخته شده بود. پیش خودم فکر کردم و با خودم گفتم من حتی یک لحظه هم نتوانستم این بوی بد را تحمل کنم… . واقعا رفتگران شهرداری حقشان نیست که این‌قدر کثیفی را تمیز و این بو را به مدت طولانی استشمام کنند …..